داستان

شخصی به قصد تحقیر کردن مورچه ای آن را با انگشت فشار داد...
مورچه خندید و گفت: ای انسان مغرور نباش!!
که تو در قبرت برای من وعده غذایی بیش نیستی...
.
.
.
.
.
.
.
.
مرد پوزخندی زد گفت : من بودایی هستم و مرده ی من سوزانده میشود!!
و مورچه را له کرد!
.
.
.
و گند زد به داستان آموزنده ما
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.